احمد توکلی: در کلاس برای ندیدن دختران بی‌حجاب روی صندلی جلو می‌نشستم
احمد توکلی: در کلاس برای ندیدن دختران بی‌حجاب روی صندلی جلو می‌نشستم

احمد توکلی، در خاطراتش، از روش خود برای پرهیز از مواجهه با همکلاسی‌های دختر که حجاب نداشتند، روایت کرده است.
به گزارش خبرگزاری ست نیوز، احمد توکلی که تحصیلات دانشگاهی‌اش مربوط به دوره‌ی پهلوی دوم است، چالش برخی افراد مذهبی را مواجهه با دانشجویان دختر و استادان زن دانست که فاقد حجاب بودند.
بنابر رو..

احمد توکلی، در خاطراتش، از روش خود برای پرهیز از مواجهه با همکلاسی‌های دختر که حجاب نداشتند، روایت کرده است.

به گزارش خبرگزاری ست نیوز، احمد توکلی که تحصیلات دانشگاهی‌اش مربوط به دوره‌ی پهلوی دوم است، چالش برخی افراد مذهبی را مواجهه با دانشجویان دختر و استادان زن دانست که فاقد حجاب بودند.
بنابر روایت پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، این فعال سیاسی در کتاب خاطراتش که از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است، شرح می‌دهد که چه روشی را برای پرهیز از مواجهه با همکلاسی‌های دختر که حجاب نداشتند، برگزیده بود.

احمد توکلی که سال ۱۳۴۸ در رشته‌ برق و الکترونیک دانشگاه شیراز (دانشگاه پهلوی) قبول می‌شود، می‌گوید دانشگاه قبل از شروع ترم برای دانشجویان کلاس زبان برگزار کرد و او نیز همانند بقیه‌ی دانشجویان در این کلاس‌ها حضور یافت.

ادامه‌ی خاطره را از زبان خودش می‌خوانید:

در این کلاس روی صندلی جلو می‌نشستم تا دخترهای بی‌حجاب و استاد زن بی‌حجاب را نبینم و چشمم فقط به تخته بیفتد. وقتی خانم سؤالی می‌کرد، در حین این‌که جواب می‌دادم، مراعات می‌کردم که به نامحرم نگاه نیندازم.

احمد توکلی: در کلاس برای ندیدن دختران بی‌حجاب روی صندلی جلو می‌نشستم

روزی به کتاب‌فروشی دانشگاه رفتم. جوانی آن‌جا بود که متوجه شدم ریشش را با تیغ نزده و فقط ماشین کرده است. قیافه‌ی معصوم و آرامی داشت. سلام کردم و پس از مدتی با هم گرم صحبت شدیم. او هم‌کلاسی من بود. بعدآ متوجه شدم او آخر کلاس می‌نشیند و از اول زنگ تا آخر سرش را روی دسته‌ی صندلیش می‌گذارد و بلند نمی‌کند. پیش خودم گفتم، این یکی خیلی مقدس‌تراز من است.

بیشتر بخوانید
افشای عکسی از دو قاتل شهید هسته ای +جزئیات

روزی در زنگ تفریح، پیش او رفتم و گفتم: «آقای صمیمی، چرا سرت را روی دسته‌ی صندلی می‌گذاری؟» گفت: «خوابم می‌آید.» گفتم: «یک روز، دو روز، سه روز، خوابت می‌آید، دیگر همه روز که آدم خوابش نمی‌آید.» لبخند زد. گفتم: «می‌دانم برای چه هر روز خودت را به خواب می‌زنی. برای این‌که راحت باشی، مثل من بیا جلو بنشین». این موضوع باعث آشنایی بیشتر ما شد.

احمد توکلی: در کلاس برای ندیدن دختران بی‌حجاب روی صندلی جلو می‌نشستم

بعدها فهمیدم که او فرزند یک خانواده‌ی فن‌سالار است. پدرش مهندس برجسته‌ی شرکت نفت بود و خانواده‌ی نسبتآ متمکنی بودند. این هم‌کلاسی من، معلمی به نام آقای حقیقی داشت که تحت تأثیر آن معلم، گرایش‌های مذهبی پیدا کرده بود و در اعتقاد مادر و پدر و برادرش هم تأثیر گذاشته بود.

به طوری که همه‌ی آن‌ها، آدم‌های مهربان و نمازخوانی بودند. با وجود این از مسائل اجتماعی اسلام اطلاعات چندانی نداشت و حساسیت نشان نمی‌داد. او به دعا و تلاوت قرآن و رعایت مستحبات و مکروهات علاقه داشت و برعکس، من به مسائل اجتماعی اسلام حساس بودم و بیش‌تر آیات جهاد و این‌ها را از حفظ بودم، از این‌رو همیشه با او مباحثه می‌کردم.

۲۹۲۱۹